چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

دخترک بی گناه - داستانی از خودم (-;

از راننده پرسید: ببخشید آقا کرایش چنده؟

راننده گفت: 200 تومن دخترم

کرایه رو از تو کیفش درآورد و به راننده داد، بقیشو که می ذاشت تو کیفش، چشمش به آینش افتاد، برداشتش

تو آینه به خودش نگاه کرد، خیلی وقت بود که آرایش نکرده بود

باباش فکر می کرد که  دخترش بچه خوبی شده، بیچاره نمی دونست که دخترش پول واسه خریدن لوازم آرایش نداره، نمی دونه که دختره نازش پولاشو جمع می کنه تا بتونه باهاش مواد بخره

آینه رو میذاره تو کیفش، از پنجره بیرون رو نگاه می کنه، دنباله یه شیرینی فروشی بزرگ می گرده

چند دقیقه ای خیره میشه تا بالاخره می بینتش

سریع به راننده می گه: آقا ممنون، من این بغل پیاده میشم.

ماشین که وای میسه سریع می پره بیرون، طاقتش تموم شده بود، سر درد عجیبی گرفته بود

میره کناره شیرینی فروشی وای میسه

زل می زنه به آدما

دنباله یه پسره قد بلند با تی شرت مشکی و مو دم اسبی می گرده

یهو یکی از پشت میزنه رو شونش

از جا می پره و بر میگرده می بینه همون پسری که دنبالش بود داره نگاش می کنه و نیشش تا بناگوش بازه

با تته پته می گه: ســــســلام

پسره یه نیش خندی میزنه و میگه، به به ، شیوا خانوم، از این طرفا؟ راه گم کردی؟ چی شده؟ احوالی از ما نمی پرسیدی؟ با گنده ها می پریدی؟ چی شد الان به ما فقیر فقرا سر زدی؟

اَه، اصلا حوصله کل کل با اینو نداشت، اگه اون آرشه کثافت بهش نارو نمی زد الان دیگه مجبور نبود جلو این نکبت وایسه و نازشو بکشه

با اخم بهش گفت: به خودم مربوطه چرا تا حالا نیومدم، اگه داری بده، اگه نه که برم رده کارم.

سرشو میندازه پایین و منتظر جواب می مونه

بابک بهش میگه: خوب حالا، جنی نشو، بیا بریم اینجا خیطه، چقدر با خودت پول آوردی؟

خودشو واسه این لحظه اماده کرده بود

گفت: زیاد نیست، یه ده تومنی میشه

بابک با یه صدای مسخره میگه: ده تومن؟ زرشک، با این حتی مشماشم بهت نمی دن.

بغض گلوشو گرفت: جون هرکی دوست داری بابک، بخدا بیشتر از این نتونستم جورکنم، پول تو جیبی هامو کم کردن، پولاشونم قایم می کنن، اینم از قلکه داداشم برداشتم، تو رو خدا، هرکاری بگی میکنم، یه هفتست تو خماریشم، بابا نامرد واسه تو که ارزونتر میافته، چرا اینقدر گرون میدی؟ بیست تومن خیلی، اونم فقط واسه یه بست

یه لبخند رضایت رو لبای بابک میشینه: خوب، اگه پول نداری میشه خشکه حساب کرد، ببینیم چی میشه، اگه فازش مثبت باشه، شاید جیرتو بیشتر کردم

احساس شرم میکنه، آخه چرا باید اینطوری بشه؟

تقصیره کی بود؟

خودش؟

خونوادش؟

بابای بی خیالش؟

مامانه همیشه خوشش؟

داداش کوچولوی 8 سالش؟

بابک دستاشو می گیره و با خودش میکشه و میبره

هیچ مقاومتی نمی تونه بکنه

اگه یخورده لجبازی کنه همه چی خراب میشه و اون باید بیشتر زجر بکشه

تو راه به بدبختیاش فکر میکنه

عادتشه

همیشه واسه اینکه به اتفاقی که قراره واسش بیافته فکر نکنه به گذشتش فکر می کنه

وقتی که با کلی اضطراب رفت روی سن و نشت رو چهار پایه و شروع کرد به کوک کردن گیتارش، هیچ وقت فکرشو نمی کرد که به این بدبختی دچار بشه

حس غرور تمام وجودشو پر کرده بود

تو سالن همایش دانشگاه

یه دختر با یه گیتار

می می می می می می

لا لا لا لا

سل سل سل سل

با خودش زمزمه می کردو گیتارشو کوک می کرد

وقتی تموم شد یه نگاه به جمعیت کرد و شروع کرد به نواختن

ای کاش هیچ وقت گیتار زدن رو یاد نمی گرفت

وقتی نت آخرو با یه ضرب کوچیک زد، کل سالن رو صدای تشویق و سوت پر کرد

سرشو بلند کرد و به ردیف جلو نگاه کرد، همه ی دوستاشو دید

گیتار رو با یه دستش گرفت و یه تعظیم کوچیک کرد

دوستاش دونه دونه اومدنو واسش دسته گل آوردن

دسته یکی از بچه ها دو تا دسته گل بود

زیر لب گفت: واسه کیه؟

پریسا گفت: معلومه دیگه خره، ماله آرشه

ذوق کرد، دسته گل رو گرفت و از سن اومد پایین

شب تو راهه خونه آرش بهش اس ام اس داد: عالی بود گلم، واسه گلم ، گل فرستاده بودم، رسید بدستش؟

خندش گرفت، چقدر این دیوونه رو دوست داشت

اس ام اس داد، آره عزیزم رسید، خیلی هم خوشمل بود، مرسی

دوباره آرش اس ام اس داد گفت: می خوام امشب برای عشقم یه مهمونی بگیرم، به افتخار این اجرایه قشنگش

قند تو دلش آب شد، ولی نمی تونست قبول کنه، به باباش چی می گفت؟

قرار بود بعد اجرا برن تو خونه و اونجا جشن بگیرن

به مامانش اس ام اس داد و گفت: مامی جون، بچه ها واسم مهمونی گرفتن، اجازه میدی برم؟

بعده چند دقیقه مامانش جواب داد: باشه، فقط امشبو اجازه داری ها، پررو نشی.

دیگه نمی دونست چطوری خودشو نگه داره، تو تاکسی از جاش پرید و پریسا رو بوسید

پریسا گفت: چته دیوونه، چرا پاچه می گیری؟

گفت: هیچی عزیزم، عشقم منو به یه مهمونی دعوت کرده

راننده چپ چپ نگاشون می کرد

سریع خودشونو جمعو جور کردن

وسط راه پیاده شد و بعد از خداحافظی یه دربست گرفت و رفت سمته خونه عشقش

پشت در که رسید چهار ستون بدنش میلرزید

زنگ خونه رو زد

یه صدای مهربون، همونی که عاشقش بود، همونی که حاظر بود هر چی داره بده و یه بار گرمی آغوششو احساس کنه گفت: کیه؟

صداشو کلفت کرد و گفت: ببخشید شما پیتزا خواستین؟

آرش زد زیر خنده و گفت: آره، یه پیتزا 50 کیلویی می خواستم، آوردینش؟

زد رو آیفونو گفت: غلط کردی، من 50 کیلوام؟ من یه مانکنه 45 کیلوییم، حالا دروباز می کنی یا بیام بالا و. . . ادامه نداد.

آرش گفت: بیای بالا چیکار کنی مارمولک؟ می خوای بیای منو بخوری؟ دستاتو نشون بده بینم، نکنه تو آقا گرگه ای؟ ما آیفونمون تصویریه، اگه گرگ باشی می فهمم.

هر دو با هم می خندن

در که باز شد پله هار و دوتا یکی کرد و رفت بالا

در باز بود

همین که درو باز کرد و پاشو گذاشت تو، یه عالمه آب خالی شد رو سرش

با کلی فحش وبد بیراه افتاد دنباله آرش

بعد از 5 دقیقه رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه

تیشرته گشاده آرش رو پوشید با یه شلوار گرم کن

بعد از کلی خنده و شوخی

آرش بهش گفت: عزیزم بیا یه چیز واست آوردم توووپ، آب سولوت اصل، بزنی تا یه هفته مخت گرمه

از مشروب بدش میومد، اما نمی تونست بگه نه، نمی تونست خوشحالی آرشو بهم بزنه

با اکراه قبول کرد

پیک اولو که زد، حالش بد شد، حالت تهوع بهش دست داد

با اصرارهای آرش، پیک دوم و سوم رو هم داد بالا

داغ بود

نمی فهمید داره چیکار میکنه

هر چی آرش میگفت قبول می کرد

پاشو برقصیم

باشه گلم

بیا بغلم

باشه گلم

برو وایسا می خوام نگات کنم

باشه گلم

باشه گلم، این تنها کلمه ای بود که می تونست بگه، ارادش خورد شده بود

آرش گفت: خوب، حالا میریم سر اصل مطلب، چشاتو ببند

چشاشو بست

حالا باز کن

یه لوله تو دسته آرش بود، از این لوله های آزمایشگاه

ش: این چیه؟

آ: عزیزم به اینا میگن پایپ

ش: پایپ؟ پایپ دیگه چیه؟

آ: باهاش میرن فضا

ش: مسخره نشو دیگه بگو چیه؟

آرش بلند شد و رفت از تو جیبش یه فندک و یه بسته کوچیک آورد

نشست و شروع کرد به باز کردن مشما و ور رفتن با فندک

اومد نشست کنارش

اون چیزی که تو مشما بود رو خالی کرد تو پایپ و فندک رو گرفت زیرش

اون ماده شروع کرد به جیلیز ویلیز کردن و بعد ازش دود بلند شد

آرش سریع گفت: بدو بدو، زود دوداشو با دماغت بکش بالا

هراسون شد، نمی دونست اون چیه، ولی به آرش اعتماد داشت

دود رو داد تو دماغش

بعد آرش یه سیگار روشن کرد و داد دستش

گفت تند تند ازش کام بگیر

یعنی چی؟ این کارا چی بود؟

کم کم داشت دیوونه میشد

گفت: آرش داری چیکار می کنی؟

گفت تو بکش، من بعدا بهت میگم

سیگار رو گرفت و چند تا پک زد

قبلا سیگار کشیده بود، بخاطر همین سرفش نگرفت

یه حسی بهش دست داد

سبک شده بود

احساس داغی مشروبم که داشت

وای چه حسی

همینجور به سیگار پک می زد و با خودش حرف می زد

با تکونای آرش به خودش اومد

آ: چته، بابا یخورده جنبه داشته باش، خوبه حالا یه پک زدی

ش: چی شد؟ من کجام؟

آرش زد زیر خنده و گفت: خونه منی دیگه دیوونه، حالت خوبه؟

بلند شد، به ساعت نگاه کرد

اوه اوه

دیرش شده بود

باید می رفت

با کلی التماس آرش رو راضی کرد که بذاره بره

وقتی رسید خونه باباش داشت تلویزیون نگاه می کرد

یه سلام کوچیک کرد و رفت تو اتاقش

چی شده بود؟

چه اتفاقی افتاده بود؟

خونه آرش چه بلایی سرم اومد؟

گیجه گیج بود

دراز کشید رو تخت، می خواست بخوابه تا شاید یخورده اعصابش آروم بشه

چرا خوابش نمی گرفت؟

اون چی بود که آرش بهش داد؟

نمی دونست

باید فردا ازش سوال می کرد

اما خوابش نمیومد

تا صبح مثله سگه پاچه سوخته غلط خورد

آخرش سحر زد و بلند شد تا بره دست و صورتشو بشوره

رفت دانشگاه

دنباله آرش میگشت

پیداش کرد

گفت: احمق دیشب چه بلایی سرم آوردی؟ اون بی صاحاب مونده چی بود به خوردم دادی؟ تا صبح خوابم نبرد

آرش خندید و گفت: شیشه بود عزیزم، شیشه هم بی خوابی میاره، تنهایی بهت فاز نمیده، باید چند نفر باشیم تا قشنگ حال بده، دفعه بعد نشونت می دم که چقدر حال میده

دفعه بعد و دفعه های بعد

همیشه زیر سلطه آرش بود

نه تو کارش نبود

اگه می گفت بمیر

می مرد

آرش راست می گفت

وقتی چند نفری با هم شیشه می کشیدن خیلی حال میداد

فاز خنده می گرفتنو به همه چی می خندید

حتی به ترکه دیوار

گذشت و گذشت تا اینکه آرش یه چیز دیگه آورد

بهش گفت: این دیگه چیه؟

آ: این جدیده، نیو، تازه اومده

ش: اسمش چیه؟

آ: کراک، بهش کرک هم میگن، از هرویین درست میشه، فازش صد برابر شیشست

امشب دعوتیم خونه یکی از بچه ها، اونجا می زنیم تو رگ

وقتی که دود کراک رو داد بالا، هیچوقت فکر نمی کرد که یه روز به این بلا دچار بشه

دیگه معتاد شده بود

خودشم اینو می دونست

اگه یه روز نمی کشید روانی میشد

اوایل پولشو آرش میداد

اما یه روز آرش بهش گفت: عزیزم، مصرفت رفته بالا، من دیگه نمی تونم پول مواد تو رو هم بدم، باید خودت جورش کنی

اوایل واسش آسون بود، دو روز پول تو جیبیش رو جمع می کرد و یه دوتایی می گرفت و با آرش دودش میکرد

اما دیگه اونم کفاف نداد

از جیبه مامانش پول برداشت

از جیبه باباش

طلاهاشو فروخت

از دوستاش پول قرض کرد

وقتی که دیگه هیچی نداشت به آرش گفت: به جونه تو دیگه هیچی ندارم، تو رو خدا، ایندفعه رو تو بده، بعدا که پول اومد دستم من می گیرم، باشه؟

آرش یه نگاهی بهش کرد و گفت: باشه، اما شرط داره

ش: باشه قبوله، هر چی باشه

هرچی که می گفت قبول می کرد، دیگه طاقت نداشت

آرش زیره گوشش زمزمه کرد: امشب خواب مهمونه منی، می تونی بیای؟

سرش گیج رفت

آرش؟

عشقش؟

نمی دونست باور کنه

زد زیرش

گفت: نه، آرش خیلی پستی، چطور دلت میاد؟ مگه تو عاشقم نیستی؟

آرش دست کرد تو جیبشو یه بسته کوچیک رو آوردر بیرون

چشاش که به اون افتاد، دیگه نفهمید چی شد

با کلی گریه و زاری از خونه آرش اومد بیرون

باورش نمیشد

اما مجبور بود

تصمیم گرفت ترک کنه

یه هفته گذاشت کنار

اما دوباره کشید

دوباره یه ماه گذاشت کنار

اما انگار این لامصب ترک نداره، دوباره کشید

رفت سراغ آرش و یه بار دیگه به خواستش تن داد، مجبور بود

دیگه براش هیچی اهمیت نداشت

فقط می خواست از خودش بی خود بشه، نمی خواست تو این دنیا باشه

تا اینکه آرش بهش گفت: امشب به افتخارت یه مهمونی ترتیب دادم، امشب تا جایی که جا داری می تونی دود بخوری

وقتی از در خونه آرش رفت تو

شوکه شد

چند تا مرده سیبیل کلف اونجا بودن

تا اومد در بره، آرش درو از پشت بست

گفت: کجا خانومی؟

یهو حس کرد داره میلرزه

بابک گفت: هوی، کجایی نکبت؟ رسیدیم، زود باش آماده شو زیاد وقت نداریم

گفت: کجا اومدیم؟

ب: به توچه؟ اومدیم خونه یکی از بچه ها، زود باش نیم ساعت بیشتر وقت نداریم

دیگه نمی خواست نارو بخوره

گفت: اول می زنم بعد

بابک گفت: چی؟ زر نزن بابا، زود باش حوصله موصله ندارم، کاری نکن همینم بهت ندم

افتاد به پاش: بابک جون مادرت، الان حالم بده، نمی تونم، اول کراک رو می زنم، بعد هر چی تو خواستی

بابک یه نگاهی بهش کرد: جون مادرمو قسم نخور که اونو شوهربی شرفش منو به این روز انداختن، باشه، بیا، اول بزن، بعد....

بسته رو گرفت و فندک رو از کیفش درآورد

یه سنجاق برداشت و کراک رو که شبیه کچ دیوار بود زد سرش

فندک رو گرفت زیرش، وقتی دود بلند شد، با یه لوله خودکار همه دودو داد بالا، سیگارم پشت بندش کشید، تند تند سیگار می کشید، اگه سیگار نمی کشید که لامصب جذب نمی شد

کلش داغ شد

فندک و سنجاق رو انداخت

یه پک عمیق زد و گفت: هر کاری دوست داری بکن

چشاشو بست و اشکاشو ول کرد تا راحت بیان

.

.

.

.

داشت تو خیابون راه می رفت و تلو تلو می خورد

پس چرا این نکبت نیومد؟

داشت با خودش فکر می کرد

تو این همه مدت باباش یه بار نگفت: دختر چته؟

مامانش یه بار نفهمید که چه شبایی رو با گریه خوابید.

بعد از چند دقیقه سر و کلش پیدا شد

سریع پولو داد بهش و گفت: زود باش بده

بابک یه نگاهی به پول کرد، گفت: همشو بدم؟

ش: آره دیگه خره، پس چی؟

ب: نکن دختر، میمیری ها، می دونی چقدر میشه؟

ش: به تو ربطی نداره، تو که پولتو میگیری

ب: پول بخوره تو سرت، این هیچ فرقی با خودکشی نداره

ش: خفه شو، ..ه زیادی نخور، میدی یا برم از یکی دیگه بخرم؟

ب: باشه میدم، اما همه چی پایه خودت، این پولو از کجا آوردی؟

ش: به تو چه؟ فکر کن طلاهای مامانمو دزدیدمو فروختم

بابک یه سوت کراک رو از تو جیبش درآورد و داد بهش

سریع کراک رو گرفت و رفت

روزنامه جام جم صفحه حوادث:

باز هم کراک قربانی گرفت

در یکی از گشت های پلیس ناجا در حوالی پارک ساعی، مامورین به جسد دختری جوان برخودند که بدلیل مصرف زیاد مواد مخدر (کراک) دچار ایست قلبی شده، و متاسفانه جان خود را از دست داده بود

با بررسی مدارک این دختر جوان، مشخص شد که: شیوا .م دانشجو دانشگاه هنر و موسیقی تهران می باشد

تلاش مامورین نیروی انتظامی برای شناسایی خانواده این دختر جوان ادامه دارد

براستی چه کسی مسئول این فجایع است؟

جوانان؟ خانواده؟ دانشگاه؟

و یا مسئولین؟

 

شرمنده، چون معتاد نیستم نتونستم خوب توضیح بدم، اینایی هم که نوشتم از رو دانستنی هامو تجربه دوستام بود

امیدوارم خوشتون اومده باشه( گرچه، خوش اومدن نداره)

گزارش تخلف
بعدی